دلنوشته های من
فریبا
برای تو که هیچ وقت نبودی
زیباست قصه بودنت برای گفتن
اما تلخ است برای یک عمرباقصه زندگی کردن
با نبودنت روزگاری زیستن سخت است
برای آنکه تنها به دیدنت بسنده می کندسخت است :بیچاره ادعاهایم
همه باد هوا شدندهمان هایی که ادعا داشتند بی تو می میرند اما حالا شش سال است که نبودنت را به دندان می کشند...
شگفتا چگونه نفس می کشد ،من ،که تو را با او می بیندو دوام می آورد.
کتابخانه
کاش می شدروی کتابهای کتابخانه حساس می شدیم
تا کتابخانه فقط انبار کتاب نباشد
تا به جای خاک خوردن و ثابت
ماندن در قفسه های چوبی
در دستان منو و توثابت می ماند و جا خشک می کرد
نه زیر انبوه خاک بود تا حتی نتوان نام کتاب را دید ما از چه نسلی هستیم نمی دانم!!!!!
فریبابهترین دوست من
تنهایی که برای فرار از تنهایی یه عالمه ناگفته هایش را بر دل سپید کاغذها نوشت
تا او که باید ...بخواند
اما همه خواندند دیدند شنیدند عاشقانه هایش را
الا آنکه باید...بخواند
اما من هنوز هم دلم برایش تنگ می شود
برای ادا و اطوارهایش
برای خنده هایش
که دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود
درست مثل فیلمی که سالها پیش دیده ام
و هنوز منتظرتکرارآنم
اگر بگویم هنوز دوستش دارم
خودش هم بشنودمی خندد...
گل شمعدونی
مثل اون گل شمعدونی که داره خشک میشه هر کاری می کنی باز دوباره جون بگیره ولی نمیشه باز خشک میشه مثل مرگ غم انگیز عزیزانمون حتی اگه خودمونو به آب و آتیش بزنیم که زنده بشن و یک بار دیگه اونو ببینیم باز نمیشه چون مرگ حقه و وقتی یکی میمیره میگن دستش از دنیا کوتاهه
خدایا نمی دونم چه حکمتیه؟هر چی که هست فقط اینو میدونم که هیچ کارت بی دلیل نیست خیر و مصلحت دست خودته
خدایا کاری کن تا همیشه خوب باشیم و خوب بمونیم بعضی وقتا ازت دوریم ولی حین مصیبت و درد بهت نزدیک میشیم خدایا شرمنده ایم میدونم مصیبتتم شایدبه خاطر اینه که به تو فکرکنیم هرچی که هست قشنگه زندگی با تو قشنگه بی تو زندگیو نمیخام
بهار بهار بهار
نمی دانم چرا؟
نمی دانم چرا ؟
سهم من از بهار غیر از آن شد
شاید آن روز بهاری که ناف من بریدند تقدیرم چنین بود
هر چه بود و هست و خواهد شد
همه طعمه میوه گسی است که می باید خورد و دم نزد چون غیر از این باشد ناشکریست بس...
پس خداوندا نیستم بنده ناشکرت همه حرف دلست ونمی شود دهان را بست پس باید گفت نا گفته هایی که هست...
رویای قشنگ پرواز
فک می کردم اگه برم یه بلندی و بپرم و دستامو تکون بدم میتونم پر بکشم
ولی هر بار که امتحان می کردم می خوردم زمین تا اینکه فهمیدم ما آدمیم پر نداریم که پر بکشیم
حالا که بزرگ شدم برای پرواز نیاز به بال داشتن نیست میشه پرواز کرد به شرط اینکه پول
داشته باشی پرواز مال بچه پولداراست فقیرارو چه به پرواز یا باید درس خوند به یه جایی
رسید که بتوان پرواز کردیاباید از اول ثروتمندباشی
آره با درس خوندنم میشه به اوج رسید و پرواز کرد پس دستانت را بازکن وبشتاب وپربکش وبه اوج برس این بهترین راهه ...
باران
و چه زیباست صحنه ای که از پشت پنجره می بینیم
و طبیعت خدادادی که هر صحنه اش پی بردن به وجود خود خداست
و چه زیباتر است قطرات بارونی که از لابلای برگ درختان پائیزی به زمین می خورد و باز می گردد
صدای دلنشین باران به گوشم میرسد و این صدا صدای زندگیست آری زندگی
باطلاق تنهایی
خاطرات من
خاطرات من
اشک:
وقتی که دلم تنگ است تو نیز باز می آیی
خوبه که تو همه جوره پایمی و همراهمی هم تو غمام و هم تو شادیام
آدمای اینجا وقتی شادی باهاتن ولی وقتی غمگینی تنهات می ذارن در صورتی که بیشتر بهشون نیاز داری
کاش ما آدما مثل اشک بودیم همدیگرو در هر شرایطی ترک نمی کردیم.
شکسپیر
تا که بودیم...
تا که رفتیم همه یارشدند خفته ایم و همه بیدارشدند
قدرآینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که افتد و شکست
درحیرتم از مرام این مردم پست این طایفه زنده کش مرده پرست
تا که هست به ذلت بکشندش به حیف تا رفت به عزت ببرندش سردست
آه می ترسم شبی رسوا شوم بدتراز رسواییم تنها شوم
آه ازآن تیر و از آن روی و کمند پیش رویم خنده و پشتم پوزخند
اولین شکست
تنهایی
دلتنگی
دلتنگ سادگی هایت
دلتنگ خنده هایت
چرا خود را محبوس کرده ای
کاش می توانستم تورا بیرون بکشم از زندانی که برای خود ساخته ای دوست دارم تو را نجات بدهم از تاریکی
موهایت چرا سپید شده ؟میدانم تک تک موهای سپیدت نشانگر روزهای سخت جداییست
من هم مثل تو محبوسم
چگونه می تواند یک محبوس محبوس دیگر را نجات بخشد
تمام می شود تمام می شود تمام این روزهای سخت فقط بمان منتظرم بمان ای عزیزترینم.
دلنوشته
پدر
ای فداکار
ای صبور ترین مخلوق هستی
تو را دوست میدارم با تمام وجودم
میدانم فرزند خوبی برایت نبوده ام مرا ببخش که تورا بعضی وقت ها از خود می رنجانم هر چند این رنجاندن دست خودم نیست وقتی کنارمی احساس می کنم قوی ترینم دلم به بودن در کنارت قرصه پس هیچ وقت تنهایم مگذار...دوستدار همیشه ی تو